محل تبلیغات شما
دانلود رمان برگ و باران نودهشتیا

دانلود رمان برگ و باران

 

مردی از تبار غم، مردی عاشق، مردی پر از غرور!
سپنتا پسری است که از یه خانواده با اصل و نصب مشهور تهران به حساب می‌آد. عاشق دختری به اسم نیکو است. او طی اتفاقاتی نا به هنجار، از طریق دوست نابابش فرنود، ناخواسته به مواد رو می‌برد و از همین راه، زندگی و تمام خانواده‌اش را از دست می‌دهد، حتی عشقش را!
این رمان جلد اول است.

قسمتی از متن رمان :

راوی: دانای کل
او بود و انگار کسی نبود، او بود و انگار روزش جهنم بود و شبش آه و واویلا.
یک زمانی همه کس داشت و حالا…
تنها بود و هیچ‌کس را ندارد.
زمانی مقام و درجه و منزلت داشت و حالا…
انگار هیچ‌چیز نبود و خودش را انگل اجتماع می‌دید.
به راستی انگل اجتماع بود؟ به خدا اگر بوده باشد!
غمگین بود و افسرده و این مرد رنج کشیده‌ی دنیا، دردهای بسیار زیادی در سینه داشت و مدتی بود فهمیده بود که ناراحتی قلبی دارد و از دارو استفاده می‌کرد فقط به خاطر تنها رفیق بچگی‌اش که به او اصرار می‌کرد و به زنده بودن او ایمان داشت ولی…
این او بود که امیدی به زنده بودن خود نداشت.
کامیار شخصی بود که پا به پای او مانده بود و او را مراقب بود و لحظه به لحظه چک می‌نمود.
وگرنه اگر به او باشد که این روزها مرگ تنها آرزوی اوست.
افسرده در بهشت زهرا نشسته بود و مزار سرد مادرش را با گلاب می‌شست و دست می‌کشید.
و خاطره‌های بودنش را در ذهن تداعی می‌کرد.
شعری را که مادرش در دوران طفولیت او همیشه برایش می‌خواند را آهسته زمزمه می‌کرد.
آهسته با خودش که انگار دارد برای مادرش حرف می‌زد، گفت:

دانلود رمان دو سنگ یکی کهربا

دانلود رمان برادرانه

دانلود داستان صوتی چشم انتظار

می‌کرد ,رمان ,انگار ,مادرش ,زنده ,دانلود ,بود و ,او بود ,داشت و ,بود که ,و انگار

مشخصات

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

کتابخانه عمومی بقیة الله الاعظم (عج) سین foxtladispdon Basketball Trojer NBA|NBA Trojer Danmark مجاهد Stephen's page خرید عینک آفتابی از اصفهان imibox Paul's memory سامان مقاله مرکز طراحی و چاپ هلیوگراور, فلکسوگراور